حرفهای من با خودم

ساخت وبلاگ
سلامهمین الان فیلم one life رو دیدم ... کلی اشک ریختم و گریه کردمکلا اون قسمت از تاریخ، زندگی یهودی ها و نازی ها، آشویتس، همه داستانهایی که گفته شده و هزاران هزار داستانی که گفته نشده ... به شدت دلم رو به درد میارهانقدر با مردم قربانی این جنگ هم ذات پنداری (همزادپنداری یا هرچی) دارم که فکر میکنم شاید اون موقع بودم و زندگی کردمامشب فکر میکردم که اگه من اون زمان بودم کجای این تاریخ قرار میگرفتم... توی دادگاه های همکاران نازی و مامورانشون، خیلی ها میگفتن که ما داشتیم وظیفه مون رو انجام می دادیم! به کار نیاز داشتیم برای گذران زندگی، و این کارمون بود.به این فکر میکنم که شاید الان تو جنگ و شرایط مشابهش نباشیم، اما ... الان من کجای زندگیم؟ سمت خوبش یا ناحق و ناجوانمردانه اش؟حاضرم هر کاری رو انجام بدم؟ می تونم بی تفاوت باشم به آدمهای یکم غریبه تر؟ اهمیت دادن به آدمای اطراف و دوستان و فامیل و خانواده کار سختی نیست... این که به آدمهایی که نمی شناسیم بی تفاوت نباشیم یه قلب بزرگ میخواد.آیا تونستم جایی وایسم که به کسی که نمی شناسم کمک کنم زندگی راحت تری داشته باشه؟و حتی به این فکر کردم که چطور ممکنه آدمهایی چنین جنایتهایی کرده باشن و مرده باشن و همه چیز به همین راحتی براشون تموم شده باشه؟چقدر باید تقاص بدن تا جبران این همه جنایت بشه؟ اصلا باید تقاصی پس بدن؟ این حجم از رنج و عذابی که به انسانهای دیگه تحمیل کردن چطور توجیه میشه؟بعضی وقتا با خودم فکر میکردم که آدمهایی که توی شرایط نامناسبی قرار میگیرن درسته که یه سری شرایط، تحمیل شده بهشون و شرایط محیطی هست، ولی شاید خودشون هم توی نوع زندگی شون بی تاثیر نیستن. اما توی شرایطی مثل جنگ اون هم در وسعت جنگ های جهانی، آوارگی، قحطی، بیماری های کشند حرفهای من با خودم...
ما را در سایت حرفهای من با خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fharfayeman-ba-khodama بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 12:52